پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۵

ساختمان پلاسکو ریخت و بخشی از حافظه جمعی تهرانیها را با خود برد

امروز روز خوبی نبود. خبر فرو ریحتن ساختمان پلاسکو را در گوشی موبایل و در محوطه دانشگاه وقتی داشتم آماده حل سودوکوی امروز می شدم خواندم. عکسها را هم داخل گوشی دیدم. طبیعتا چیز زیادی معلوم نبود و خیلی روم تاثیر نذاشت. بعدا که روی مانیتور عکسها و فیلمهای ریختن ساختمون رو دیدم بی اختیار تمام خاطره هایی که از چهار راه استانبول داشتم برام زنده شد. تهران تو این چند سال آخر اونقدر تغییر کرده که دیگه برای من سخته بتونم ازش خاطره داشته باشم. ولی چهار راه استانبول خیلی عوض نشده بود. هنوز میشد با چشم پوشی کردن از بعضی ساختمونها، به یاد گذشته افتاد. البته من آخرین بار در سال 1392 تهران بودم و هر چی بگم مال اون موقعست. تنها وصله خیلی ناجور اونجا افزودن به طبفات بازار کویتی و نمای شیشه ای زشتش بود. اکثر ساختمونهای انتهای خیابان منوچهری هنوز حال و هوای قدیم رو داشتن. اسم بازار کویتی که میاد بی اختیار یاد خرید شلوار جین می افتم. معمولا نزدیکای کریسمس که می شد، می رفتیم بازار کویتی و یه شلوار جین یا کفش کتونی می خریدیم. اگه اون سال وضع جیبمون خوب بود به مغازه های خیابان چرچیل هم سر می زدیم. یادمه از همون اول که وارد یه مغازه می شدیم نگران این بودیم که اگه از لباس خوشمون نیاد چجوری و با چه بهانه ای بیایم بیرون. اصرار مغازه دار که این شلوار یا کفش فقط برای خودته، اصلا اینقدر بهت میاد که نگو. بعدا که پاتن جامه باز شده بود، دلیل اصلی که ازش خرید می کردیم این بود که با خیال راحت می تونستیم چند تا شلوار پرو کنیم و هیچ کدومو هم نخریم. 

خاطرات من از چهار راه استانبول به سالهای قبل از دبستان بر می گرده. خونه مادر بزرگ مادریم تو خیابون سعدی شمالی بین کوشک و منوچهری بود. یه آپارتمان سبک وارطانی مربوط به سالهای اول حکومت پهلوی دوم. یه ساختمون چهار طبقه با زیر بنای 350 متر و سقف بلند و در و پنجره چوبی. بهترین و هیجان انگیزترین قسمت حیاطش بود. یه حیاط خیلی بزرگ. فکر کنم سازنده های ساختمون تو برزخ مدرنیته و سنت گیر کرده بودن چون بر خلاف خود ساختمون که هیچ نشانی از معماری سنتی تهران نداشت، حیاطش یه حوض کوچیک با پاشویه و یه باغچه داشت. اون خونه برای من یاد آور بهتریم خاطره های بچگیه. وقتی شبها اونجا می موندیم، بزرگترین تفریح این بود که فردا بعد از ظهر دم غروب با مامان بزرگ و خاله تا آخر خیابون منوچهری بریم و برگشتنی بربری و پنیر لیقوان بخریم و شام بربری و پنیر و چای شیرین بخوریم. تصویری که از انتهای منوچهری داشتم هنوز تو ذهنمه. اون ته کلا دیوار سفارت انگلیس بود با درختهای بلندش و چون همیشه قبل از رسیدن به اونجا خسته می شدیم و بر می گشتیم، انگار اونجا آخر دنیا بود. انگار خیلی دور بود. وقتی بزرگتر شدیم، اون آخر دنیا از انتهای منوچهری منتقل شد به چهار راه استانبول. دیگه تا آخر منوچهری میومدیم و یکم هم تو خیابون فردوسی به سمت خیابان نادری پائین می رفتیم و کلی از دیدن مغازه های اونجا کیف می کردیم. یکی معروفترین مغازه های خیابان منوچهری لوازم التحریری ژاندارک بود. دو دهنه مغازه پر از کتاب و لوازم التحریر و لوازم نقاشی و مجسمه سازی. میشه گفت یکی از لوکس ترین مغازه ها بود. ساندویچی چلا رو هم یادمه. بعدا که بزرگ شده بودیم و دبیرستان و کلاس کنکور می رفتیم و دیگه رفتن خونه مادر بزرگ از مد افتاده بود، می رفتیم تو ساندویچی چلا و لوبیا یا سوپ مرغ می خوردیم. من سوپ مرغشو خیلی دوست داشتم ولی مشکل اصلیش این بود که توی سوپ تیکه استخوان مرغ هم بود و من خیلی خیلی از اون استخونها بدم میومد چون نمی ذاشتن با خیال راحت سوپمو بخورم. 

دبیرستانمون تو خیابون شیخ هادی بود. دقیقا پشت ساختمان آلومینیوم، پسر عموی ساختمان پلاسکو. یادمه یه مدت با یکی از دوستام قرار گذاشته بودیم بعد از مدرسه از در پشتی وارد ساختمان آلومینیوم می شدیم و پله هاشو تا ته بالا می رفتیم. بعد با آسانسور بر می گشتیم پائین. سوال بزرگ ذهنیمون هم این بود که اگه آدم زیر بارون بدوه بیشتر خیس میشه یا کمتر و کلی سر این موضوع بحث می کردیم. پیاده میومدیم تا چهار راه استانبول و از اونجا اتوبوسهای بیهقی رو سوار می شدیم به سمت میدان آرژانتین. زمان کرباسچی بود و تهران داشت کلی قیافه عوض می کرد. روزنامه همشهری تازه شروع به چاپ کرده بود. تمام رنگی. یاد پیراشکی خسروی بخیر. یه پیراشکی گوشت می گرفتیم با یه سن کوئیک و روی چهارپایه های بلندش پشت پیشخوان می خوردیم. چقدر کیف میداد. هنوز پامون به کافه نادری باز نشده بود. اونجا جای بزرگترا بود و یکم پول بیشتری می خواست. 
برگردیم به ساختمان پلاسکو فقید. توی خیابان نادری و فردوسی اطراف چهارراه استانبول، هر جا سرتو بلند می کردی ساختمون پلاسکو رد جلوت می دیدی. تمام اون خاطره هایی که تعریف کردم تو پس زمینش ساختمان پلاسکو هست. البته این اواخر هوا اونقدر کثیف شده بود که به سختی دیده می شد. یاد گالری گلشن بخیر. قهوه فروشی ریو. یاد میانبر زیر ساختمان پلاسکو به بازار کویتی و از اونجا به پاساژ عتیقه فروشیهای منوچهری بخیر. از انتهای کوچه بن بست بین ساختمان پلاسکو و بازار کویتی یه گوشه از مدرسه ژاندارک هم دیده می شد. 

حالا اگه بر گردم تهران و برم چهارراه استانبول، جای خالی ساختمان پلاسکو رو یه برج زشت شیشه ای گرفته. البته نمی گم ساختمان پلاسکو خیلی خوشگل بود ولی دیگه اونجا جای خودشو باز کرده بود. زشت و یا غیر زشت، اونقدر تو پس زمینه ذهنموم تکرار شده بود که دیگه اصلا وجودشو احساس نمی کردیم ولی فکر کنم عدم وجودشو احساس کنیم.



۱ نظر:

  1. و ساختمان مجاور پلاسکو هم به طور کامل فرو ریخت!

    ما ذره ذره از دست می دهیم و گاهی حتی بی درد.
    ممنون برای نوشته ی خوبت.

    پاسخحذف